۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

یکدم دل می خواهد دل به دریایی تو بسپارد ،
و بی دغدغه خویشتن را در امواج ابریشمی امید
و امنیت عضم پولادینت رها سازد.
بیا و محال مباش،
مثل امروز،
تا همیشه.
تو خود بذر عشق را در این ویرانه کاشته ای. جوانه اش را چاره ای نیست.
این هذیان بی امان در تب امیدش را گریزی نتوان.

می سوزاند و می پروراند،
ورنگینه گلبرگهایت را در سیاه و سپید آوندهایم می خروشاند.
سوختن را می شناسی؟
اینگونه سوختن را می شناسی؟
تمام امیدم را در کناره های راه بازگشت تو ، گلکاری خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر