۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه






کبوترک،

سپیدبال گم شده به رنگ شب، به نم نمک..
برادرم،

برادرک،

سبک شبیه شاپرک،

رها شبیه قاصدک،

چه آرمیده غافلی از این غمک؟!

کسی دگر به خنده ای، به خنده ات شبیه نیست!




فانوسک خاموشکم،

سوسوی دور چشمکم،

آوازه گلگون عشق،

بر سرزمین طفلکم!!


آسوده از ما شاد باش،

در بیکران آزاد باش..

در یاد ما آباد باش،

بر عزم ما آگاه باش؛



ما "عهد ملی" بسته ایم!

بت خانه ها بر بسته ایم.

آن پیچک نفرین هرز،

از ریشه ها بشکسته ایم.

۴۷ نظر:

  1. ان صبح سعادتها چون نورفشان اید/انگاه خروش جان در بانگ و فغان اید/خور نور درخشاند پس نور برافشاند/تن گرد چو بنشاند جانان بر جان اید/مسکین دل اواره ان گمشده یکباره/چون بشنود این چاره خوش رقص کنان اید/جان بقدم رفته در کتم عدم رفته/با قد بخم رفته در حین بمیان اید/دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد/این رقص کنان باشد ان دست زنان اید(مولانا)

    پاسخحذف
  2. عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد/از جا و مکان رستی انجات مبارک باد/کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد/حلوا شده کلی حلوات مبارک باد/در خانقه سینه غوغاست فقیران را/ای سینه بی کینه غوغات مبارک باد/این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد/دریاش همی گوید دریات مبارک باد/ای عاشق پنهانی ان یار قرینت باد/ای طالب بالایی بالات مبارک باد/ای جان پسندیده جوییده و کوشیده/پرهات بروییده پرهات مبارک باد(مولانا)

    پاسخحذف
  3. ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد/خوبی قمر بهتر یا انکه قمر سازد/ای باغ تویی خوشتر یا گلشن گل در تو/یا انکه برارد گل صد نرگس تر سازد/ای عقل تو به باشی در دانش و در بینش/یا انکه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد/ای عشق اگرچه تو اشفته و پرتابی/چیزیست که از اتش بر عشق کمر سازد/بی خود شده انم سرگشته و حیرانم/گاهیم بسوزد پر گاهی سر و پر سازد/دریای دل از لطفش پر خسرو و پر شیرین/وز قطره اندیشه صد گونه گهر سازد(مولانا)

    پاسخحذف
  4. امد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود/امد ندای اسمان تا مرغ جان پران شود/هم بحر پر گوهر شود هم شوره چون گوهر شود/هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود/گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد/اما دل اندر ابر تن چون برقها رخشان شود/دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان/زیرا که ان مه بیشتر در ابرها پنهان شود/ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد/یا رب خجسته حالتی کان برقها خندان شود/زان صد هزاران قطره ها یک قطره ناید بر زمین/ور زانکه اید بر زمین جمله جهان ویران شود/جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه ای/با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود/طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی اسمان/زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود/ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/کان دانها زیر زمین یک روز نخلستان شود/از خاک روزی سر کند ان بیخ شاخ تر کند/شاخی دو سه گر خشک شد باقیش ابستان شود/وان خشک چون اتش شود اتش چو جان هم خوش شود/ان این نباشد این شود این ان نباشد ان شود/چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست/هر چه تو زان حیران شوی ان چیز ازو حیران شود(مولانا)

    پاسخحذف
  5. عشق اکنون مهربانی می کند/جان جان امروز جانی می کند/در شعاع افتاب معرفت/ذره ذره غیب دانی می کند/کیمیای کیمیا سازست عشق/خاک را گنج معانی می کند/گاه درها می گشاید بر فلک/گه خرد را نردبانی می کند/گه چو صهبا بزم شادی می نهد/گه چو دریا درفشانی می کند/گه چو روح الله طبیبی می شود/گه خلیلش میزبانی می کند/اعتمادی دارد او بر عشق دوست/گر سماع لن ترانی می کند/اندرین طوفان که خونست اب او/لطف خود را نوع ثانی می کند/بانگ انا نستعین ما شنید/لطف و داد و مستعانی می کند/چون قرین شد عشق او با جانها/مو به مو صاحبقرانی می کند/سرنگون اندر رود در اب شور/هرکه چون لنگر گرانی می کند/تا چه خوردست این دهان کز ذوق ان/اقتضای بی زبانی می کند(مولانا)

    پاسخحذف
  6. خنده از لطفت حکایت می کند/ناله از قهرت شکایت می کند/این دو پیغام مخالف در جهان/از یکی دلبر روایت می کند/غافلی را لطف بفریبد چنان/قهر نندیشد جنایت می کند/وان یکی را قهر نومیدی دهد/یاس کلی را رعایت می کند/عشق مانند شفیعی مشفقی/این دو گمره را حمایت می کند/شکرها داریم زین عشق ای خدا/لطفهای بی نهایت می کند/هرچه ما در شکر تقصیری کنیم/عشق کفران را کفایت می کند/کوثر است این عشق یا اب حیات/عمر را بی حد و غایت می کند/در میان مجرم و حق چون رسول/بس دوا دو بس سعایت می کند/بس کن ایت ایت این را بر مخوان/عشق خود تفسیر ایت می کند(مولانا)

    پاسخحذف
  7. ساقیا سرمست در کار امدند/مستیان در کوی خمار امدند/حلقه حلقه عاشقان و بی دلان/بر امید بوی دلدار امدند/بلبلان مست و مستان الست/بر امید گل بگلزار امدند/هین که مخموران درین دم جوق جوق/بر در ساقی به زنهار امدند/یک ندا امد عجب از کوی دل/بی دل وبی پا به یکبار امدند/از خوشی بوی او در کوی او/بی خود و بی کفش و دستار امدند/بی محابا ده تو ای ساقی مدام/هین که جانها مست اسرار امدند/عارفان از خویش بی خویش امدند/زاهدان در کار هشیار امدند/ساقیا تو جمله را یک رنگ کن/باده ده گر یار واغیار امدند(مولانا)

    پاسخحذف
  8. بیا ره توشه برداریم./قدم در راه بگذاریم./بسوی سرزمینهائی که دیدارش/بسان شعله اتش/دواند در رگم خون نشیط زنده بیدار.(مهدی اخوان ثالث)

    پاسخحذف
  9. ((درین سرما گرسنه زخم خورده/دویم اسیمه سر بر برف چون باد./ولیکن عزت ازادگی را/نگهبانیم ازادیم ازاد.(مهدی اخوان ثالث)

    پاسخحذف
  10. مستیم مستیم مستیم/مستیم و دانیم هستیم./ای همچو من بر زمین اوفتاده/برخیز شب دیرگاهست برخیز/دیگر نه دست و نه دیوار/دیگر نه دیوار نه دوست/دیگر نه پای و نه رفتار/تنها توئی با من ای خوبتر تکیه گاهم/چشمم چراغم پناهم.(مهدی اخوان ثالث)

    پاسخحذف
  11. باز بنفشه رسید جانب سوسن دو تا/باز گل لعل پوش می بدراند قبا/باز رسیدند شاد زان سوی عالم چو باد/مست و خرامان و خوش سبز قبایان ما(مولانا)

    پاسخحذف
  12. امروز شهر ما را صد رونقست و جانست/زیرا که شاه خوبان امروز در میانست/بر چرخ سبزپوشان پر می زنند یعنی/سلطان و خسرو ما انست و صد چنانست/چون سبز و خوش نباشد عالم چو تو بهاری/چون ایمنی نباشد چون شیر پاسبانست(مولانا)

    پاسخحذف
  13. امیدوارم خوب وخوش باشید و مشکلی برایتان پیش نیامده باشد.زودتر می خواستم پیام بگذارم به علت سرعت پایین نمی شد

    پاسخحذف
  14. درود بر همه ایرانیان.زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد/از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد/صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست/دوش به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد/شاهد عهد شباب امده بودش به خواب/باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد/اتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت/چهره خندان شمع افت پروانه شد/گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت/قطره باران ما گوهر یکدانه شد/نرگس ساقی بخواند ایت افسونگری/حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد/منزل حافظ کنون بارگه پادشاست/دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

    پاسخحذف
  15. امیدوارم حالتان خوب باشد بعد از این اخبار بسیار نگران کننده.

    پاسخحذف
  16. ((باز امدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم))هفت اختر بی اب را کین خاکیانرا می خورند/هم اب بر اتش زنم هم بادهاشان بشکنم/از شاه بی اغاز من پران شدم چون باز من/تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم/ز اغاز عهدی کرده ام کین جان فدای شه کنم/بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم/امروز همچون اصفم شمشیر و فرمان در کفم/تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم/روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور/چون اصلهای بیخشان از راه پنهان بشکنم/من نشکنم جز جور را یا ظالم بد غور را/گر ذره ای هفت اختر بی اب را کین خاکیانرا می خورند/هم اب بر اتش زنم هم بادهاشان بشکنم/از شاه بی اغاز من پران شدم چون باز من/تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم(مولانا)

    پاسخحذف
  17. قلم پرقدرتی داری.
    امیدوارم همیشه برای رهایی بنویسی

    پاسخحذف
  18. این کیست این این کیست این هذا جنون العاشقین/از اسمان خوشتر شده در نور او روی زمین/بیهوشی جانهاست این یا گوهر کانهاست این/یا سرو بستانهاست این یا صورت روح الامین/سرمستی جان جهان معشوقه چشم و دهان/ویرانی کسب و دکان یغماجی تقوی و دین/خورشید و ماه از وی خجل گوهر نثار سنگ دل/کز بیم او پشمین شود هر لحظه کوه اهنین/خورشید اندر سایه اش افزون شده سرمایه اش/صد ماه اندر خرمنش چون نسر طایر دانه چین/بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا/بسم الله ای شمس الضحا بسم الله ای عین الیقین/هین رویها را تاب ده هین کشت دل را اب ده/نعلین برون کن برگذر بر تارک جانها نشین/ای هوش ما از خود برو وی گوش ما مژده شنو/وی عقل ما سرمست شو وی چشم ما دولت ببین/ایوب را امد نظر یعقوب را امد پسر/خورشید شد جفت قمر در مجلس ا عشرت گزین/من کیسه ها می دوختم در حرص زر می سوختم/ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم درکمین/ای شهسوار امر قل ای پیش عقلست نفس کل/چون کودکی کز کودکی وز جهل خاید استین/چون بیندش صاحب نظر صد تو شود او را بصر/دستک زنان بالای سر گوید که یا نعم المعین/در سایه سدره نظر جبریل خو امد بشر/در خورد او نبود دگر مهمانی عجل سمین/بر خوان حق راه یافت او با خاصگان دریافت او/بنهاده بر کفها طبق بهر نثارش حور عین/این نامه اسرار جان تا چند خوانی بر چپان/این نامه می پرد عیان تا کف اصحاب الیمین(مولانا)

    پاسخحذف
  19. این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام/این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام/دل را ز خود برکنده ام با چیز دیگر زنده ام/عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام/ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی/ دیوانه هم نندیشد ان کاندر دل اندیشیده ام/دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته/من با اجل امیخته در نیستی پریده ام/امروز عقل من ز من یکبارگی بیزار شد/خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده ام/من خود کجا ترسم ازو شکلی بکردم بهر او/من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده ام/از کاسه استارگان وز خون گردون فارغم/بهر گدارویان بسی من کاسه ها لیسیده ام/من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام/حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده ام/در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون/دامان خون الود را در خاک می مالیده ام/مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون/یکبار زاید ادمی من بارها زاییده ام/چندانکه خواهی در نگر در من که نشناسی مرا/زیرا از ان کم دیده ای من صد صفت گردیده ام/در دیده من اندر ا وز چشم من بنگر مرا/زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام/تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سرخوشم/تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیده ام/من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن/بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس خیزیده ام/زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان/بهر رضای یوسفان در چاه ارامیده ام/در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن/صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام/چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی/بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده ام/پوسیده ای در گور تن رو پیش اسرافیل من/کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده ام/نی نی چو باز ممتحن بر دوز چشم از خویشتن/مانند طاووسی نکو من دیبها پوشیده ام/پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده/زیرا درین دام نزه من زهرها نوشیده ام/تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی/زیرا من از حلوای جان چون نیشکر باریده ام/عین ترا حلوا کند به زانکه صد حلوا دهد/من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده ام/خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن/بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده ام/هر غوره ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا/کز خامی و بی لذتی در خویشتن چغزیده ام

    پاسخحذف
  20. خواب رؤیای فراموشیهاست!/خواب را دریابم/که در ان دولت خاموشیهاست./من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم/و ((ندایی)) که به من می گوید:/((گرچه شب تاریک است/دل قوی دار/سحر نزدیک است.))

    پاسخحذف
  21. سالها دفتر ما در گرو صهبا بود / رونق میکده از درس و دعای ما بود / نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان / هر چه کردیم بچشم کرمش زیبا بود / دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی / که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود / از بتان ان طلب ار حسن شناسی ای دل / کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود / دل چو پرگار بهر سودورانی می کرد / واندران دایره سرگشته پابرجا بود / مطرب از درد محبت غزلی می پرداخت / که حکیمان جهانرا مژه خونپالا بود / می شکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی / بر سرم سایه ان سرو سهی بالا بود /پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود / قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد / کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود

    پاسخحذف
  22. در خرابات مغان نور خدا می بینم /این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم / جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو / خانه می بینی ومن خانه خدا می بینم / خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن / فکر دورست همانا که خطا می بینم / سوزدل اشک روان اه سحر ناله شب / این همه از نظر لطف شما می بینم / هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال / با که گویم که درین پرده چها می بینم / کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین / انچه من هر سحر از باد صبا می بینم / دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید /که من او را ز محبان خدا می بینم

    پاسخحذف
  23. ای نور چشم و عقل و جان بر تخت دل سلطان توئی / چون صد هزاران ماه و خور بی اسمان تابان توئی / هم ساکن و جنبان توئی یکسان توئی صد سان توئی / پستی توئی بالا توئی هم تن توئی هم جان توئی / هم کوه و هم صحرا توئی هم گوهر و دریا توئی / همچون بهار اندر چمن در برگ و در بستان توئی / در جسم ما چون جان توئی در جانها جانان توئی / صورت توئی معنی توئی پیدا توئی پنهان توئی / با عاشق از عالم مگو با دیو از ادم مگو / از سوز و از ماتم بگو من انچه گویم ان توئی / هم هستی عالم توئی هم هستی ادم توئی / صد چون زمین و اسمان در ظل بی پایان توئی / خود را نمودی ای احد اندر نقوش بی عدد / چونکه نمی بینم تو را اندر هزاران سان توئی / جویان بدم روز و شبت در ذکر گویانم یا ربت / چون باز کردم دیده را دیدم که هم جویان توئی / نادیده کس کی گوید این زهره اش درد از خوف این / این را تو می گوئی نه من چون در زبان گویان توئی / مولا بگو اسرار را اسرار پر انوار را / نی نی بهانه است این سخن منشی این دیوان توئی (مولانا)

    پاسخحذف
  24. امد بهار ای عاشقان تا گل کند جلوه گری / امد اوان بلبلان کز جان نماید دلبری / صد بلبل زیبا نگر بر شاخها نالان شده / پرها زنان شادی کنان چون واعظان منبری / وارسته از سر پای وی در رحمت غفران حی / کرده غمان را پنج طی چون ماه بدر انوری / طایر شده بر شاخها مستان شده بر کاخها / نوشان ز جان اقداحها چون شاه صاحب لشکری / گل نیز خنده امده بر روی بلبل خوش شده / رعنا و خوب و نازنین از باده ها گشته عری / شاه همه تبریزیان جانان ما شد شمس دین / بنمود رخ با عاشقان چون افتاب خاوری (مولانا)

    پاسخحذف
  25. (( طلوع )) پنجره بازست / و اسمان پیداست. / گل به گل ابر سترون در زلال ابی روشن / رفته تا بام برین چون ابگینه پلکان پیداست. / من نگاهم مثل نوپرواز گنجشک سحرخیزی / پله پله رفته بی پروا به اوجی دور و زین پرواز / لذتم چون لذت مرد کبوترباز. / پنجره بازست / و اسمان در چارچوب دیدگه پیدا. / مثل دریا ژرف / ابهایش ناز و خواب مخمل ابی. / رفته تا ژرفاش / پاره های ابر همچون پلگان برف. / من نگاهم ماهی خونگرم و بی ارام این دریا. / انک انک مرد همسایه / سینه اش سندان پتک دمبدم خمیازه و چشمانش خواب الود / امده چون بامدادان دگر بر بام. / می نوردد بام را با گامهای نرم وبی اوا / ایستد لختی کنار دودکش ارام. / او در ان کوشد که گوشش تیز باشد چشمها بیدار / تا نیاید گربه غافلگیر و چالاک از پس دیوار. / پنجره بازست / اسمان پیداست بام روبرو پیداست. / اینک اینک مرد خواب از سر پریده ی چشم و دل هشیار. / می گشاید خوابگاه کفتران را در. / و ان پریزادان رنگارنگ و دست اموز / بر بی اذین بام پهناور / ((قور قو بقور قو)) خوانان / با غرور و شادخواری دامن افشانان / میزنند اندر نشاط بامدادی پر. / لیک زهر خواب دوشین خسته شان کرده ست / برده شان از یاد پرواز بلند دوردستان را / کاهل و در کاهلی دلبسته شان کرده ست. / مرد اینک می پراندشان. / میفرستدشان بسوی اسمان پرشکوه پاک. / کاهلی گر خواند ایشان را بسوی خاک / با درفش تیره پر هول - چوبی لخت دستار سیه بر سر -/ می رماندشان و راندشان. / تا دل از مهر زمین پست برگیرند / واسمان این گنبد بلور سقفش دور / زی چمنزاران سبز خویش خواندشان. / پنجره بازست / واسمان پیداست. / چون یکی برج بلند جادوئی دیوارش از اطلس / موجدار و روشن و ابی / پاره های ابر همچون غرفه های برج. / وان کبوترهای پران در فضای برج / مثل چشمک زن چراغی چند مهتابی. / بر فراز کاهگل اندوده بام پهن / در کنار اغل خالی / تکیه داده مرد بر دیوار / ناشتا افروخته سیگار / غرقه در شیرینترین لذات از دیدار این پرواز. / ایخوش ان پرواز و این دیدار. / ((گرد بام دوست میگردند)) / نرم نرمک اوج میگیرند افسونگر پریزادان. / وه که منهم دیگر اکنون لذتم زان مرد کمتر نیست. / چه طوافی و چه پروازی! / دورباد از حشمت معصومشان افسون صیادان. / خستگی از بالهاشان دور / وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور. / در طواف جادوئیشان ان کبوترها / چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان تا که باز ایند / من دلم پرپر زند چون نیم بسمل مرغ پرکنده / زانتظاری اضطراب الود و طفلانه / گردد اکنده. / مرد را بینم که پای پر پری در دست / با صفیر اشنای سوت / سوی بام خویش خواند تا نشاندشان. / بالهاشان نیز سرخ است / اه شاید اتفاق شومی افتاده ست؟ / پنجره بازست / و اسمان پیدا. / فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش / کفتران در اوج دوری مست پروازند. / بالهاشان سرخ / زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید / رسته لختی پیش / شعله ور خونبوته مرجانی خورشید. ( کتاب اخر شاهنامه - مهدی اخوان ثالث - تهران شهریور 1336 )

    پاسخحذف
  26. (( بهار را باور کن ))باز کن پنجره ها را که نسیم / روز میلاد اقاقی ها را / جشن می گیرد / و بهار / روی هر شاخه کنار هر برگ / شمع روشن کرده ست. / همه چلچله ها برگشتند / و طراوت را فریاد زدند / کوچه یکپارچه اواز شده ست / و درخت گیلاس / هدیه جشن اقاقی ها را / گل به دامن کرده ست. / باز کن پنجره ها را ای دوست / هیچ یادت هست / که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ / برگ ها پژمردند؟ / تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ / هیچ یادت هست؟ / توی تاریکی شب های بلند / سیلی سرما با تاک چه کرد؟ / با سر و سینه گلهای سپید / نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ / هیچ یادت هست؟ / حالیا معجزه باران را باور کن / و سخاوت را در چشم چمن زار ببین / و محبت را در روح نسیم / که در این کوچه تنگ / با همین دست تهی / روز میلاد اقاقی ها را / جشن می گیرد! / خاک جان یافته است / تو چرا سنگ شدی؟ / تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟ / باز کن پنجره ها را / و بهاران را / باور کن. (فریدون مشیری - بهار را باور کن - تهران 1347)

    پاسخحذف
  27. (( شکوه رستن ))چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم. / چه زمهریر غریبی! / شکست چهره مهر / فسرد سینه خاک / شکافت زهره سنگ! /پرندگان هوا دسته دسته جان دادند! / گل اوران چمن جاودانه پژمردند! / در اسمان و زمین هول کرده بود کمین / به تنگنای زمان مرگ کرده بود درنگ! / به سر رسیده جهان؟ / پاسخی نداشت سپهر / دوباره باغ بخندد؟ / کسی نداشت یقین / چه زمهریر غریبی ... / چگونه خاک نفس می کشد؟ / بیاموزیم: / شکوه رستن اینک: / طلوع فروردین! / گداخت انهمه برف / دمید اینهمه گل / شکفت اینهمه رنگ / زمین به ما اموخت / ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم / مگر کم از خاکیم / نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟ ( فریدون مشیری - از خاموشی - تهران 1356)

    پاسخحذف
  28. (( خورشید و جام ))چون خنده جام است درخشیدن خورشید. / جامی به من ارید که خورشید درخشید / جامی که نهد بند به خمیازه افاق! / جامی که رسد روح به دروازه خورشید. / با خنده نوروز همی باید خندید. / با خنده خورشید همی باید نوشید. / خوش با قدم موکب نوروز نهد گام / ماه رمضان باده پرستان بخروشید! / ای ساقی گلچهره در این صبح دل انگیز / لبریز بده جام مرا شادی جمشید. / هرجا گلی خندد با دوست بخندید. / هرگه که بهار اید با عشق بجوشید. ( فریدون مشیری - ابر و کوچه - تهران 1340)

    پاسخحذف
  29. (( انسان باشیم )) دانه می چید کبوتر / به سرافشانی بید / لانه می ساخت پرستو / به تماشا خورشید. / صبح از برج سپیداران می امد باز / روز با شادی گنجشکان می شد اغاز. / نغمه سازان سراپرده دستان و نوا / روی این سبزه گسترده سراپرده رها. / دشت همچون پر پروانه پر از نقش و نگار / پرزنان هر سو پروانه رنگین بهار. / هست ومن یافته ام در همه ذرات بسی / روح شیدای کسی نور و نسیم نفسی! / می دمد در همه این روح نوازشگر پاک / می وزد بر همه این نور و نسیم از دل خاک! / چشم اگر هست به پیدا و به نا پیدا باز / نیک بیند که چه غوغاست در این چشم انداز: / مهر چون مادر می تابد سرشار از مهر / نور می بارد از اینه پاک سپهر / می تپد گرم هم اواز زمان قلب زمین / موج موسیقی رویش!چه خوش افکنده طنین. / ابر می اید سرتا پا ایثار و نثار / سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار / رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب / اب می خواهد تا جاری کند از چوب گلاب! / خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز! / باد می رقصد تا غنچه بخواند اواز! / مرغ می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ / مهر می خواهد تا لعل بسازد از سنگ! / تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور / تا که صد خوشه چو خورشید برارد انگور! / سرو نیلوفر نشکفته نو خاسته را / می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا! / سرخوشانند ستایشگر خورشید و زمین / همه مهر است و محبت نه جدال است و نه کین / اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه / بغض می پیچد در سینه سوزانم اه! / پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟ / به خود ائیم و بخواهیم که: انسان باشیم! (فریدون مشیری ـ اه باران ... - تهران 1371)

    پاسخحذف
  30. http://www.gopetition.com/online/32085/sign.html


    لطفا امضا کنید

    پاسخحذف
  31. سلام امیدوارم حالتان خوب باشد.

    پاسخحذف
  32. یک شب از دست کسی / باده ای خواهم خورد / که مرا با خود تا ان سوی اسرار جهان خواهد برد! / با من از ((هست)) به ((بود)) / با من از نور به تاریکی / از شعله به دود / با من از اوا تا خاموشی / دورتر شاید تا عمق فراموشی / راه خواهد پیمود. / کی از ان سرمستی خواهم رست؟ / کی به همراهان خواهم پیوست؟ / من امیدی را در خود / بارور ساخته ام / تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام: / مثل تابیدن مهری در دل / مثل جوشیدن شعری از جان / مثل بالیدن عطری در گل / جریان خواهم یافت. / مست از شوق تو / از عمق فراموشی / راه خواهم افتاد / باز از ریشه به برگ / باز از ((بود)) به ((هست)) / باز از خاموشی تا فریاد! / سفر تن را تا خاک تماشا کردی / سفر جان را از خاک به افلاک ببین! /گر مرا می جوئی / سبزه ها را دریاب! / با درختان بنشین! / کی؟کجا؟ اه نمی دانم / ای کدامین ساقی! / ای کدامین شب! / منتظر می مانم. ( فریدون مشیری - از خاموشی - تهران 1356)

    پاسخحذف
  33. ائینه بود اب. / از بیکران دریا خورشید می دمید. / زیبای من شکوه شکفتن را / در اسمان و اینه می دید. / اینک: / سه افتاب! (فریدون مشیری - مروارید مهر - تهران 1355)

    پاسخحذف
  34. (( پیام اور مهر )) فرا رفتم از کوهساری بلند / کز انجا نگاهی به دریا کنم / کران تا کران پهنه اب را / بدان سان که خواهم تماشا کنم / مگر یادهائی پراکنده را / توانم در ان پهنه پیدا کنم / چو عمرم همانند رؤیا گذشت / گذاری به دنیای رؤیا کنم / جوان بودم و تشنه تا هر نفس / به نور هنر دیده بینا کنم / بر ان سر که هر لحظه در هر کجا / (( ز دانش دل خویش برنا )) کنم / دلی داشتم سخت زیبا پرست / نه یارا که با او مدارا کنم / مرا گفت تا جان و دل را نثار / به هر ماه رخسار زیبا کنم! / به هر جا پری چهره ای یافتم / نگاهی ندائی تمنا کنم! / وطن بود در چنگ بیگانگان / ندا داد کز عشق پروا کنم! / فرو می دویدش به رخسار اشک / دویدم که او را مداوا کنم / فرو می چکیدش ز اندام خون / نشستم که او را توانا کنم / ستم بود بر خلق و غارتگری / مرا نیز شوری که رسوا کنم / قلم در کفم بود و می تاختم / که مشت ستمکار را وا کنم / نه نیرو که با خیل غارتگران / درافتم شب و روزغوغا کنم. / نه بازو که ظلم بداندیش را / به هر گوشه ای دار برپا کنم / برفتم که همراه ازادگان / یکی نعره رعد اسا کنم / دو همدل ندیدم در ان روزگار / که همراه شان دست بالا کنم / مرامی که زاید ز مهر و خرد / ندیدم که ناخوانده امضا کنم! / پراکندگی بود و شرمندگی / چه حاصل چه حاصل که افشا کنم / سرم خورد برسنگ و باز امدم / که کاری که فرموده دانا کنم / وزان پس همه هرچه بایست کرد / به فرمان اهورمزدا کنم / مرا گفت زین پس به نیروی شعر / چراغی فرا راه جان ها کنم / مرا گفت تا گوهر مهر را / نثارهمه خلق دنیا کنم / مرا گفت پیروزی عشق را / ندا از زمین تا ثریا کنم / پیام اور مهر گشتم مگر / همه خلق را شاد و شیدا کنم / وگر در دلی ره نبردم هنوز / روا هست اگر دیده دریا کنم! ( فریدون مشیری - تا صبح تابناک اهورایی - تهران 1379)

    پاسخحذف
  35. (( بهار روح هستی )) رقص این چلچله ها وین همه اوا و نوا / همه گویند که : از راه رسیده ست بهار / کاروان گل و زیبائی و شادی در راه / سخت در جلگه بر برف دویده ست بهار / عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید / همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار / ارمغانی ست که هر سال به ایثار و نثار / مهربانانه سر راه تو چیده ست بهار / بید بن غرق جوانه ست و به رقص امده ست / از در و بام و هوا بس که شنیده ست بهار! / خیز و اغوش در اغوش لطیفش بگشای / روح هستی ست که جانبخش وزیده ست بهار / چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند / خوابهائی شکرین بهر تو دیده ست بهار. ( فریدون مشیری - تا صبح تابناک اهورایی - تهران 1379)

    پاسخحذف
  36. (( به ایرانم به ایران جاودانه ام )) معنای زنده بودن من با تو بودن است. / نزدیک دور / سیر گرسنه / رها اسیر / دلتنگ شاد / ان لحظه ای که بی تو سراید مرا مباد! / مفهوم مرگ من / در راه سرافرازی تو در کنار تو / مفهوم زندگی ست. / معنای عشق نیز / در سرنوشت من / با تو همیشه با تو برای تو زیستن. ( فریدون مشیری - اه باران ... - تهران 1371)

    پاسخحذف
  37. سلام امیدوارم حالتان خوب باشد.

    پاسخحذف
  38. (( صدف )) شنیده ای صد بار / صدای دریا را./ سپرده ای بسیار / به سبزه زارش پروانه تماشا را. / نخوانده ای - شاید - / درین کتاب پریشان حکایت ما را : / همیشه در اغاز / چو موج تازه نفس پرخروش در پرواز / سرود شوق به لب گرم مستی و اواز ... / سحر به بوسه خورشید شعله ور گشتن ! / شب از جدائی مهر / به سوی ماه دویدن فریب خوردن باز / دوباره برگشتن ! / فرونشستن برخاستن درافتادن / دوباره جوشیدن / دوباره کوشیدن / تن از کشاکش گرداب ها به در بردن / هزار مرتبه با سر به سنگ غلتیدن / همه تلاش برای رسیدن اسودن / رسیدنی که دهد دست / بعد فرسودن ! / همیشه در پایان / به خود فرورفتن در عمق خویش پاک شدن / در ان صدف که تو ((جان)) خوانی اش گهر گشتن ! / نه گوهری که شود زیوری زلیخا را ! / دلی به گونه خورشید گرم روشن پاک / که جاودانه کند غرق نور دنیا را ... / اگر هنوز به این بیکران نپیوستی / ز دست وامگذاری امید فردا را ! ( فریدون مشیری - مروارید مهر - تهران 1355)

    پاسخحذف
  39. سلام.
    خیلی وقته به روز نکردی!!!
    امیدوارم حالت خوب باشه.
    اتفاقی که نیفتاده؟؟

    پاسخحذف
  40. (( لبخند سحر خیزان )) باران همه شب سرشک غم ریزان است / شب مضطرب از وای شباویزان است / چیزی به سحر نمانده برخیز! که صبح / در مطلع لبخند سحر خیزان است. ( فریدون مشیری - لحظه ها و احساس - تهران 1376)

    پاسخحذف
  41. کشتی چو به دریای روان می گذرد / می پندارد که نیستان می گذرد / ما می گذریم بر جهان گذران / می پنداریم کاین جهان می گذرد.

    پاسخحذف
  42. (( حلاج ))در اینه دوباره نمایان شد / با ابر گیسوانش در باد / باز ان سرود سرخ (( انا الحق )) / ورد زبان اوست. / تو در نماز عشق چه خواندی؟ - / که سالهاست / بالای دار رفتی واین شحنه های پیر / از مرده ات هنوز / پرهیز می کنند. / نام ترا به رمز / رندان سینه چاک نشابور / در لحظه های مستی / - مستی و راستی - / اهسته زیر لب / تکرار می کنند. / وقتی تو روی چوبه دارت / خموش و مات / بودی / ما : / انبوه کرکسان تماشا / با شحنه های مامور / مامورهای معذور / همسان و همسکوت / ماندیم. / خاکستر ترا / باد سحرگهان / هرجا که برد / مردی ز خاک روئید. / در کوچه باغهای نشابور / مستان نیم شب به ترنم / اوازهای سرخ ترا / باز / ترجیع وار زمزمه کردند. / نامت هنوز ورد زبانهاست. / ( شفیعی کدکنی / در کوچه باغهای نشابور )

    پاسخحذف
  43. حالت خوبه؟
    اتفاقی افتاده؟
    ناپیدایی!!!

    پاسخحذف
  44. به صلیب می کشندم و من باید صلیب و میخ باشم / جام به دستم می دهند باید شوکران باشم / می سوزانندم باید دوزخ باشم / مهم نیست که بدبخت یا خوشبختم / من شاعرم . (‌ لوئیس بورخس - ترجمه بهمن محصص )

    پاسخحذف
  45. (( زن در اوج بلنداست به وجه کبریایی )) ( عبدالحسین منیعی )

    پاسخحذف
  46. چون اتش و خون سرخ برامد خورشید / شرمنده شد از خون جوانان رشید / چون لاله فروشکست و پژمرد که دید / از هر قطره هزار خورشید دمید ! ( فریدون مشیری - اه باران - تهران 1371 )

    پاسخحذف
  47. سلام امیدوارم خوب باشید.

    پاسخحذف